الرسائل (نامه ها) ____ قصة قصيرة باللغتين الفارسية و العربية( داستان کوتاه به عربی و فارسی)
-------النسخة العربية -------
الرسائل
سافر أب إلى بلد بعيد تاركا زوجته وأولاده الثلاثة..سافر سعيا وراء الرزق
وكان أبناؤه يحبونه حبا جما ويكنون له كل الاحترام.
أرسل الأب رسالته الأولى إلا أنهم لم يفتحوها ليقرءوا ما بها بل أخذ كل واحد
منهم يُقبّل الرسالة ويقول أنها من عند أغلى الأحباب..
وتأملوا الظرف من الخارج ثم وضعوا الرسالة في علبة قطيفة.. وكانوا يخرجونها من حين لآخر
لينظفوها من التراب ويعيدونها ثانية.. وهكذا فعلوا مع كل رسالة أرسلها أبوهم.
ومضت السنون وعاد الأب ليجد أسرته لم يبق منهم إلا ابنا واحدا فقط
فسأله الأب: أين أمك؟؟
قال الابن : لقد أصابها مرض شديد , ولم يكن معنا مالا لننفق على علاجها فماتت.
قال الأب: لماذا؟ ألم تفتحوا الرسالة الأولى لقد أرسلت لكم فيها مبلغا كبيرا من المال .
قال الابن: لا..
فسأله أبوه وأين أخوك؟؟
قال الابن: لقد تعرف على بعض رفاق السوء وبعد موت أمي لم يجد من ينصحه ويُقومه فذهب معهم .
تعجب الأب وقال: لماذا؟ ألم يقرأ الرسالة التي طلبت منه فيها أن يبتعد عن رفقاء السوء وأن يأتي إليّ
رد الابن قائلا: لا...
قال الرجل : لا حول ولا قوة إلا بالله.. وأين أختك؟
قال الابن:
لقد تزوجت ذلك الشاب الذي أرسلت تستشيرك في زواجها منه وهي تعيسة معه أشد تعاسة .
فقال الأب ثائرا:
ألم تقرأ هي الأخرى الرسالة التي اخبرها فيها بسوء سمعة وسلوك هذا الشاب ورفضي لهذا الزواج
قال الابن:
لا لقد احتفظنا بتلك الرسائل في هذه العلبة القطيفة..دائما نجملها ونقبلهاولكنا لم نقرأها...
***
تفكرت في شأن تلك الأسرة وكيف تشتت شملها وتعست حياتها لأنها لم تقرأ رسائل الأب إليها ولم تنتفع بها,
بل
واكتفت بتقديسها والمحافظة عليها دون العمل بما فيها ثم نظرت إلى المصحف...
إلى القرآن الكريم الموضوع داخل علبة قطيفة على المكتب ياويحي
...! إنني أعامل رسالة الله ليّ كما عامل هؤلاء الأبناء رسائل أبيهم إنني
أغلق المصحف واضعه في مكتبي ولكنني لا أقرأه ولا أنتفع بما فيه وهو منهاج
حياتي كلها فاستغفرت ربي وأخرجت المصحف.. وعزمت على أن لا أهجره أبدا.
---نسخه فارسي ---
نامه ها مترجم:محمد باقر اسدی
مردی همسر و سه فرزندش را ترک گفته و در پی روزی خود و خانواده اش، راهی
سرزمینی دور شد...فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و دوری او
برایشان بسیار دشوار بود...مدتی بعد، پدر نامه ای به همسر و فرزندانش
فرستاد. نامه که به خانه رسید، بچه ها یکی یکی آنرا در دست گرفته و بوسیدند
و گفتند: این نامه از طرف عزیز ترین کسمان است. سپس بدون اینکه پاکت را
باز کنند و نامه را بخوانند، آنرا در کیسه مخملی زیبایی قرار دادند.هر چند
وقت یکبار هم نامه را ازکیسه درآورده و به آن چشم می دوختند. سپس غبار
نشسته بر رویش را پاک کرده و آنرا دوباره در کیسه می گذاشتند.
نامه های دوم و سوم و... پدرشان هم رسید ولی بچه ها همین کار را با آن نامه ها هم
تکرار کردند.
سالها گذشت...پدر برای دیدن همسر و فرزندانش به خانه برگشت
ولی به جز یکی از پسرانش کسی را در خانه نیافت.
از او پرسید: مادرت کجاست؟
پسر: مدتی پس از رفتنت سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم
حالش وخیم تر شد و مرد.پدر: چرا؟! مگر نامه اولم را باز نکردید؟ برایتان در
پاکت نامه پول زیادی گذاشته بودم!!پسر: نه... نامه را باز نکردیم.
پدر:
برادرت کجاست؟ پسر: بعد از فوت مادر کسی نبود که زیر پر و بالش را بگیرد و
نصیحتش کند.او هم قاطی دوستان ناباب و گمراهی شده و روز و شب را با آنان
می گذراند...پدر: مگر نامه دومم که در آن از او خواستم پیش من بیاید و با
دوستان ناباب نگردد را نخواندید؟!
پسر: نه...
پدر: لا اله الا الله
...! خواهرت کجاست؟
پسر: باهمان پسری که از مدتها خواستگارش بود ازدواج کرد.
الان هم اصلا احساس خوشبختی نمی کند و زندگی سختی دارد.پدر با عصبانیت
تمام گفت: یعنی او هم نامه من را نخواند؟! من که در نامه هایم نوشته بودم
این پسر آدم آبرو دار و خوشنامی نیست و من با ازدواج او با دخترم مخالفم!
پسر:
نه... نامه ها را بوسیده و در یک قوطی مخملی، تمیز و مرتب نگهداری کرده ایم...
اما تاحالا هیچ کدام را نخوانده ایم.
***
به حال این خانواده فکر کردم و اینکه چگونه از هم پاشید و خوشبختیش را از دست داد،
آنهم فقط به خاطر اینکه بچه ها نامه های پدرشان را نخواندند و به بوسیدن و تقدیسش
اکتفا کرده و به آنچه پدرشان درآن نوشته عمل نکردند.سپس چشمم به قرآن روی
طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت.وای بر من...رفتار من با
نامه های خدا دقیقا مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است!من هم قرآن
را در قوطی قشنگی قرار داده و در گوشه ای رها کرده ام...در حالیکه خداوند
آنرا برای راهنمایی و هدایت من فرستاده است.
إن هذا القرآن یهدي للتي هي أقوم و يبشر المؤمنين الذين يعملون الصالحات أن لهم
أجرا كبيرا(به راستي كه اين قرآن به درست ترين راه هدايت مي كند و به
مومنانی که کردار نیکی دارند مژده پاداشی بزرگ میدهد.)
در آن لحظه از خدایم طلب بخشش و عفو کردم و قرآن را به دست گرفته
و تصمیم گرفتم که دیگر از او جدا نشوم.
----کلمه های جدید-----
جم: زیاد, فراوان
يكنون له كل الاحترام : برای او احترام زیادی قائل بودند, به او خیلی احترام می گذاشتند
أغلى: عزیز ترین(صفت تفضیلی از غالی)
يُقبّل: می بوسد
الظرف: پاکت نامه
ثائر: بسیار خشمگین(در اینجا)
أصابها مرض: دچار بیماری شد (فاعل مرض است)
من حين لآخر: هر چند وقت یک بار
ننفق على علاجها: خرج درمانش کنیم
تعيسة: بدبخت
رفض: رد کردن , مخالفت کردن
تشتت شملها: از هم پاشید
ياويحي: وای برمن, ای وای
عزمت: تصمیم گرفتم
منبع: آموزش مکالمه عربی (عربی برای همه)
-------النسخة العربية -------
الرسائل
سافر أب إلى بلد بعيد تاركا زوجته وأولاده الثلاثة..سافر سعيا وراء الرزق
وكان أبناؤه يحبونه حبا جما ويكنون له كل الاحترام.
أرسل الأب رسالته الأولى إلا أنهم لم يفتحوها ليقرءوا ما بها بل أخذ كل واحد
منهم يُقبّل الرسالة ويقول أنها من عند أغلى الأحباب..
وتأملوا الظرف من الخارج ثم وضعوا الرسالة في علبة قطيفة.. وكانوا يخرجونها من حين لآخر
لينظفوها من التراب ويعيدونها ثانية.. وهكذا فعلوا مع كل رسالة أرسلها أبوهم.
ومضت السنون وعاد الأب ليجد أسرته لم يبق منهم إلا ابنا واحدا فقط
فسأله الأب: أين أمك؟؟
قال الابن : لقد أصابها مرض شديد , ولم يكن معنا مالا لننفق على علاجها فماتت.
قال الأب: لماذا؟ ألم تفتحوا الرسالة الأولى لقد أرسلت لكم فيها مبلغا كبيرا من المال .
قال الابن: لا..
فسأله أبوه وأين أخوك؟؟
قال الابن: لقد تعرف على بعض رفاق السوء وبعد موت أمي لم يجد من ينصحه ويُقومه فذهب معهم .
تعجب الأب وقال: لماذا؟ ألم يقرأ الرسالة التي طلبت منه فيها أن يبتعد عن رفقاء السوء وأن يأتي إليّ
رد الابن قائلا: لا...
قال الرجل : لا حول ولا قوة إلا بالله.. وأين أختك؟
قال الابن:
لقد تزوجت ذلك الشاب الذي أرسلت تستشيرك في زواجها منه وهي تعيسة معه أشد تعاسة .
فقال الأب ثائرا:
ألم تقرأ هي الأخرى الرسالة التي اخبرها فيها بسوء سمعة وسلوك هذا الشاب ورفضي لهذا الزواج
قال الابن:
لا لقد احتفظنا بتلك الرسائل في هذه العلبة القطيفة..دائما نجملها ونقبلهاولكنا لم نقرأها...
***
تفكرت في شأن تلك الأسرة وكيف تشتت شملها وتعست حياتها لأنها لم تقرأ رسائل الأب إليها ولم تنتفع بها,
بل
واكتفت بتقديسها والمحافظة عليها دون العمل بما فيها ثم نظرت إلى المصحف...
إلى القرآن الكريم الموضوع داخل علبة قطيفة على المكتب ياويحي
...! إنني أعامل رسالة الله ليّ كما عامل هؤلاء الأبناء رسائل أبيهم إنني
أغلق المصحف واضعه في مكتبي ولكنني لا أقرأه ولا أنتفع بما فيه وهو منهاج
حياتي كلها فاستغفرت ربي وأخرجت المصحف.. وعزمت على أن لا أهجره أبدا.
---نسخه فارسي ---
نامه ها مترجم:محمد باقر اسدی
مردی همسر و سه فرزندش را ترک گفته و در پی روزی خود و خانواده اش، راهی
سرزمینی دور شد...فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و دوری او
برایشان بسیار دشوار بود...مدتی بعد، پدر نامه ای به همسر و فرزندانش
فرستاد. نامه که به خانه رسید، بچه ها یکی یکی آنرا در دست گرفته و بوسیدند
و گفتند: این نامه از طرف عزیز ترین کسمان است. سپس بدون اینکه پاکت را
باز کنند و نامه را بخوانند، آنرا در کیسه مخملی زیبایی قرار دادند.هر چند
وقت یکبار هم نامه را ازکیسه درآورده و به آن چشم می دوختند. سپس غبار
نشسته بر رویش را پاک کرده و آنرا دوباره در کیسه می گذاشتند.
نامه های دوم و سوم و... پدرشان هم رسید ولی بچه ها همین کار را با آن نامه ها هم
تکرار کردند.
سالها گذشت...پدر برای دیدن همسر و فرزندانش به خانه برگشت
ولی به جز یکی از پسرانش کسی را در خانه نیافت.
از او پرسید: مادرت کجاست؟
پسر: مدتی پس از رفتنت سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم
حالش وخیم تر شد و مرد.پدر: چرا؟! مگر نامه اولم را باز نکردید؟ برایتان در
پاکت نامه پول زیادی گذاشته بودم!!پسر: نه... نامه را باز نکردیم.
پدر:
برادرت کجاست؟ پسر: بعد از فوت مادر کسی نبود که زیر پر و بالش را بگیرد و
نصیحتش کند.او هم قاطی دوستان ناباب و گمراهی شده و روز و شب را با آنان
می گذراند...پدر: مگر نامه دومم که در آن از او خواستم پیش من بیاید و با
دوستان ناباب نگردد را نخواندید؟!
پسر: نه...
پدر: لا اله الا الله
...! خواهرت کجاست؟
پسر: باهمان پسری که از مدتها خواستگارش بود ازدواج کرد.
الان هم اصلا احساس خوشبختی نمی کند و زندگی سختی دارد.پدر با عصبانیت
تمام گفت: یعنی او هم نامه من را نخواند؟! من که در نامه هایم نوشته بودم
این پسر آدم آبرو دار و خوشنامی نیست و من با ازدواج او با دخترم مخالفم!
پسر:
نه... نامه ها را بوسیده و در یک قوطی مخملی، تمیز و مرتب نگهداری کرده ایم...
اما تاحالا هیچ کدام را نخوانده ایم.
***
به حال این خانواده فکر کردم و اینکه چگونه از هم پاشید و خوشبختیش را از دست داد،
آنهم فقط به خاطر اینکه بچه ها نامه های پدرشان را نخواندند و به بوسیدن و تقدیسش
اکتفا کرده و به آنچه پدرشان درآن نوشته عمل نکردند.سپس چشمم به قرآن روی
طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت.وای بر من...رفتار من با
نامه های خدا دقیقا مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است!من هم قرآن
را در قوطی قشنگی قرار داده و در گوشه ای رها کرده ام...در حالیکه خداوند
آنرا برای راهنمایی و هدایت من فرستاده است.
إن هذا القرآن یهدي للتي هي أقوم و يبشر المؤمنين الذين يعملون الصالحات أن لهم
أجرا كبيرا(به راستي كه اين قرآن به درست ترين راه هدايت مي كند و به
مومنانی که کردار نیکی دارند مژده پاداشی بزرگ میدهد.)
در آن لحظه از خدایم طلب بخشش و عفو کردم و قرآن را به دست گرفته
و تصمیم گرفتم که دیگر از او جدا نشوم.
----کلمه های جدید-----
جم: زیاد, فراوان
يكنون له كل الاحترام : برای او احترام زیادی قائل بودند, به او خیلی احترام می گذاشتند
أغلى: عزیز ترین(صفت تفضیلی از غالی)
يُقبّل: می بوسد
الظرف: پاکت نامه
ثائر: بسیار خشمگین(در اینجا)
علبة:قوطی , بسته
قطيفة: مخملأصابها مرض: دچار بیماری شد (فاعل مرض است)
من حين لآخر: هر چند وقت یک بار
ننفق على علاجها: خرج درمانش کنیم
تعيسة: بدبخت
رفض: رد کردن , مخالفت کردن
تشتت شملها: از هم پاشید
ياويحي: وای برمن, ای وای
عزمت: تصمیم گرفتم
منبع: آموزش مکالمه عربی (عربی برای همه)