انجمن آموزش مکالمه عربی
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
مرحبا بک في منتدی تعليم العربية للناطقين بالفارسية
يمکنک قراءة المواضيع والتحميل بدون التسجيل. ولکن إذا أردت أن تساهم في المواضيع یجب أن تسجل في المنتدی ويتم تفعيل حسابک من قبل المدير.
مع خالص الشکر و التحية
فریق الإدارة
************
سلام
خـــــوش آمــــــــــــــــدید
برای شرکت در مباحث این انجمن و استفاده از امکانات آن نیاز به عضویت دارید. پس از تایید عضویت می توانید در مباحث انجمن شرکت کنید.
برای دانلود کتابها، درسها، فیلمها، معجمها و نرم افزارهای آموزش مکالمه از وبلاگ انجمن به آدرس زیر استفاده کنید:
http://www.arabiforall.com/
با تشکر
گروه مدیریت انجمن مکالمه عربی
انجمن آموزش مکالمه عربی
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
مرحبا بک في منتدی تعليم العربية للناطقين بالفارسية
يمکنک قراءة المواضيع والتحميل بدون التسجيل. ولکن إذا أردت أن تساهم في المواضيع یجب أن تسجل في المنتدی ويتم تفعيل حسابک من قبل المدير.
مع خالص الشکر و التحية
فریق الإدارة
************
سلام
خـــــوش آمــــــــــــــــدید
برای شرکت در مباحث این انجمن و استفاده از امکانات آن نیاز به عضویت دارید. پس از تایید عضویت می توانید در مباحث انجمن شرکت کنید.
برای دانلود کتابها، درسها، فیلمها، معجمها و نرم افزارهای آموزش مکالمه از وبلاگ انجمن به آدرس زیر استفاده کنید:
http://www.arabiforall.com/
با تشکر
گروه مدیریت انجمن مکالمه عربی
انجمن آموزش مکالمه عربی

أهلا وسهلا بك زائرنا الكريم, أنت لم تقم بتسجيل الدخول بعد! يشرفنا أن تقوم بالدخول أو التسجيل إذا رغبت بالمشاركة في المنتدى

ضاقت فلما استحكمت حلقاتها ....فرجت وكنت اظنها لا تفرج

مشاهده موضوع بعدي مشاهده موضوع قبلي اذهب الى الأسفل  پيام [صفحه 1 از 1]

shirin

shirin
دیگه صاحب خونه شده
دیگه صاحب خونه شده
قال الامام الشافعى :
ضاقت فلما استحكمت حلقاتها ....فرجت وكنت اظنها لا تفرج
هذه القصه الجميله تحث على ان يتصدق الانسان باحب شيئا اليه ابتغاء مرضاه الله


يذكر رجل يسمى ابن جدعان وهذه القصة حدثت منذ أكثر من مائة سنة تقريبًا فهي واقعية
يقول : خرجت في فصل الربيع ، وإذا بي أرى إبلي سماناً يكاد أن يُفجَر الربيع الحليب من ثديها ، كلما اقترب ابن الناقة من أمه دَرّت وانفجر الحليب منها من كثرة البركة والخير ، فنظرت إلى ناقة من نياقي وابنهاخلفها وتذكرت جارًا لي له بُنيَّات سبع ، فقير الحال ، فقلتُ والله لأتصدقن بهذه الناقة وولدها لجاري ، والله يقول : لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون [آل عمران:92]

وأحب مالي إلي هذه الناقة
يقول : أخذت هذه الناقة وابنها وطرقت الباب على جاري وقلت خذها هدية مني لك ... [img]ضاقت فلما استحكمت حلقاتها ....فرجت وكنت اظنها لا تفرج 448176jpg[/img]

يقول: فرأيت الفرح في وجهه لا يدري ماذا يقول فكان يشرب من لبنها ويحتطب على ظهرها وينتظر وليدها يكبر ليبيعه وجاءه منها خيرٌ عظيم !!
فلما انتهى الربيع
[img][url=http://www.7ammil.com/index.php/files/shirin/5953071234082341jpg]ضاقت فلما استحكمت حلقاتها ....فرجت وكنت اظنها لا تفرج 5953071234082341jpg[/url[/img]

وجاء الصيف بجفافه وقحطه ، تشققت الأرض وبدأ البدو يرتحلون يبحثون عن الماء والكلأ ، يقول شددنا الرحال نبحث عن الماء في الدحول ، والدحول : هي حفر في الأرض توصل إلى محابس مائية لها فتحات فوق الأرض يعرفها البدو .
[img][url=http://www.7ammil.com/index.php/files/shirin/f89ad28d389f4e2b8f2de87990236aa7]ضاقت فلما استحكمت حلقاتها ....فرجت وكنت اظنها لا تفرج F89ad28d389f4e2b8f2de87990236aa7[/url[/img]

يقول : فدخلت إلى هذا الدحل لأُحضر الماء حتى نشرب ـ وأولاده الثلاثة خارج الدحل ينتظرون ـ فتهت تحت الدحل ولم أعرف الخروج !
وانتظر أبناؤه يومًا ويومين وثلاثة حتى يئسوا وقالوا : لعل ثعبانًا لدغه ومات .. لعله تاه تحت الأرض وهلك .. وكانوا والعياذ بالله ينتظرون هلاكه طمعًا في تقسيم المال والحلال، فذهبوا إلى البيت وقسموا الميراث
فقام أوسطهم وقال: أتذكرون ناقة أبي التي أعطاها لجاره
إن جارنا هذا لا يستحقها ، فلنأخذ بعيرًا أجربًا فنعطيه الجار ونسحب منه الناقة وابنها ، فذهبوا إلى المسكين وقرعوا عليه الدار
وقالوا: أخرج الناقة ...
قال : إن أباكم أهداها لي .. أتعشى وأتغدى من لبنها ، فاللبن يُغني عن الطعام والشراب كما يُخبر النبي، فقالوا : أعد لنا الناقة خيرٌ لك ، وخذ هذا الجمل مكانها وإلا سنسحبها الآن عنوة ، ولن نعطك منها شيئًا !
قال : أشكوكم إلى أبيكم ...
قالوا : اشكِ إليه فإنه قد مات !!
قال : مات .. كيف مات؟ ولما لا أدري؟
قالوا : دخل دِحلاً في الصحراء ولم يخرج
قال : اذهبوا بي إلى هذا الدحل ثم خذوا الناقة وافعلوا ما شئتم ولا أريد جملكم ، فلما ذهبوا به وراء المكان الذي دخل فيه صاحبه الوفي ذهب وأحضر حبلاً وأشعل شعلةً ثم ربطه خارج الدحل فنزل يزحف على قفاه حتى وصل إلى مكان يحبوا فيه وآخر يتدحرج ... ويشم رائحة الرطوبة تقترب ،وإذا به يسمع أنينًا وأخذ يزحف ناحية الأنين في الظلام ويتلمس الأرض ، ووقعت يده على طين ثم على الرجل فوضع يده فإذا هو حي يتنفس بعد أسبوع من الضياع فقام وجره وربط عينيه ثم أخرجه معه خارج الدحل وأعطاه التمر وسقاه وحمله على ظهره وجاء به إلى داره ، ودبت الحياة في الرجل من جديد ، وأولاده لا يعلمون
قال : أخبرني بالله عليك كيف بقيت أسبوعًا تحت الأرض وأنت لم تمت !!
قال: سأحدثك حديثاً عجيباً ، لما دخلت الدُحل وتشعبت بي الطرق فقلت آوي إلى الماء الذي وصلت إليه وأخذت أشرب منه, ولكن الجوع لا يرحم ، فالماء لا يكفي ...
يقول : وبعد ثلاثة أيام وقد أخذ الجوع مني كل مأخذ ، وبينما أنا مستلقٍ على قفاي سلمت أمري إلى الله وإذا بي أحس بلبن يتدفق على لساني فاعتدلت فإذا بإناء في الظلام لا أراه يقترب من فمي فأرتوي ثم يذهب ، فأخذ يأتيني في الظلام كل يوم ثلاث مرات ، ولكن منذ يومين انقطع .. لا أدري ما سبب انقطاعه ؟
يقول : فقلت له لو تعلم سبب انقطاعه لتعجبت ! ظن أولادك أنك مت جائوا إلي فسحبوا الناقة التي كان يسقيك الله منها .. والمسلم في ظل صدقته ، وكما قال :
( صنائع المعروف تقي مصارع السوء )
فجمع أولاده وقال لهم: أخسئوا .. لقد قسمت مالي نصفين نصفه لي ، ونصفه لجاري !
أرأيتم كيف تخرج الرحمة وقت الشدة ... !
ضاقت فلما استحكمت حلقاتها فرجت وكنت أظنهـا لا تفرج

اسدی

اسدی
گروه مدیریت انجمن
سبحان الله
قصة جميلة و مفعمة بالعبر
حقا انه من كمال الاخلاق و الايمان ان ينفق المرء من احب ما عنده
سلمت يداك
و جزاك الله خيرا

http://www.arabiforall.com

shirin

shirin
دیگه صاحب خونه شده
دیگه صاحب خونه شده
نعم استاذ اسدى سبحان الله
شكرا جزيلا على مرورك و ردك الجميل و السريع ايضا :)
ولكم منى جزيل الشكر و الاحترام

بغیازی

بغیازی
گروه مدیریت انجمن
بعد السلام و التحیة
بارک الله فیک یا أختي و استاذتي شیرین ؛ قصة جمیلة و موثرة جداً
...
تو نیكویی می كن و در دجله انداز

كه ایزد در بیابانت دهد باز

كه پیش از ما چو ما بسیار بودند

كه نیك اندیش و بدكردار بودند

بدی كردند و نیكی با تن خویش

تو نیكو كار باش و بد میندیش(1)

اما ماجرا چیست؟ چرا باید نیكی و احسان را در دجله افكند؟ داستان این مثل
مشهور را ابوالمعالی كیكاووس بن وشمگیر در قابوس نامه چنین می آورد:

در روزگار متوكل ، " فتح " فرزند خوانده ی او می خواست شنا بیاموزد، اما
در حین آموزش در دجله گم شد، پس از هفت روز او را سالم یافتند و به گمان
آن كه گرسنه است آب و غذا برایش بردند؛ اما اظهار سیری كرد و گفت : هر روز
بیست نان بر طبقی نهاده بر روی آب می رسید و از آن سیر می شدم ، بر هر نانی
هم نوشته بود: " محمد بن الحسین الاسكاف". متوكل فوراً برای یافتن فرد
مزبور جایزه ای مقرر كرد، سرانجام او را یافتند و دلیل كارش را پرسیدند ،
او نیز چنین گفت : " یك سال است كه نان در آب می افكنم، زیرا شنیده ام:
نیكی كن و به رود انداز كه روزی بر دهد." متوكل نیز گفت : " اكنون ثمره ی
آن نیكی یافتی " سپس پنج روستا را در اطراف بغداد به او بخشید. (2)

اگر چه مؤلف قابوس نامه در صحت این داستان اظهار می دارد كه فرزندان این
مرد را در بغداد دیده ، ولی در صورت عدم صحّت هم ، از اهتمام فراوان
گذشتگان ما به كار خیر و عمل نیك نشان دارد.


آری احسان و نیكویی ، اجابت دعا و رفع بلا و گرفتاری را به دنبال دارد . در
كتاب " پند پیران" ، حكایاتی در این باره نقل شده است، از جمله زن كشاورزی
كه به واسطه ی دادن لقمه ای نان به مردی فقیر، بازی شكاری كودك او را از
چنگال گرگ نجات می دهد ، بازشكاری علت این كارش را عمل خیر و احسان هر چند
اندك زنِ فقیر می داند. (18)

و یا زنی كه لباس فرزند شیرخواره اش را به تن كودك برهنه ی درویش می پوشاند
، در همان حال پیراهنی از آسمان فرود آمده و تن نوزاد را می پوشاند.
پیراهن چنان است كه تا پایان عمر بر تن اوست و هیچ گاه به پیراهنی دیگر
نیاز پیدا نمی كند.

اگر به جنبه ی نمادین داستان نیز توجه كنیم در می یابیم كه احسان و
نیكوكاری هرچند اندكِ دنیایی ، موجب بازگشت احسان به صاحب آن در همین دنیا و
نه به همان اندازه بلكه چندین برابر خواهد بود. در همین كتاب به داستان
زیبای دیگری بر می خوریم:

امیر ظالمی مردم شهر را از دادن صدقه به درویشان منع و دست صدقه دهندگان را
نیز قطع می كرد. درویشی به خانه ی زنی رفته و از او كمك خواست. زن دو قرص
نان به او بخشد. امیر شهر با خبر شد و دستور داد تا دست های زن را قطع و او
را به همراه كودك خُردسالش از شهر بیرون كنند. زن كه آواره ی بیابان بود،
به آبگیری رسید و خواست آبی بنوشد ؛ اما كودك از گردنش رها شده و به درون
آب افتاد. دو مرد وی را دیدند. زن شرح حال خود باز گفت. یكی ار آن دو مرد
كودك را از آب نجات داد و دیگری دست های زن را به او باز گرداند. زن چون از
كیستی آن دو مرد پرسید ،گفتند: " ما همان دو قرص نانیم!" (19)
التفاصیل في .http://www.daneshju.ir/forum/sitemap/t-73537.html

http://kakaarabi.blogfa.com/

عبير الكلمات

عبير الكلمات
شخصیت مهمیه
شخصیت مهمیه
السلام عليكم ورحمة الله وبركاته

أختى فى الله شيرين ، دائما ما تمتعينا بهه الهدايا الدعوية القيمة
جزاك الله كل خير عن التذكرة وعن القصة الجميلة ، وجعلها فى ميزان حسناتك يوم لاينفع مال ولا بنون
حقاً لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ، نسأل الله أن يقدرنا على الإنفاق والعطاء والتصدق اللهم آمين.

دمتى فى حفظ الله



http://hekayatabeer.blogspot.com/

shirin

shirin
دیگه صاحب خونه شده
دیگه صاحب خونه شده
سلام عليكم برادرم و استادم بغيازى
متشكرم بر جواب شما
و خيلى خيلى خيلى متشكرم بر اين داستانها زيبا
اين داستانها ازپیش ندانم ومن این داستانها سودمند بخشیدم و زبان این داستانها بسیار ساده و روان
بر اول داستان بپسندیدم و خندیدم زیرا مرد نان را در رود می انداخت علت مثل که گوید نیک کن و به رود انداز
اگرچه باقی این داستان نه واقعی بوند بلکه بر عمل خیر و احسان وادار می کند
بارک الله بر شما و خدا شما را ز علم افزایاد

shirin

shirin
دیگه صاحب خونه شده
دیگه صاحب خونه شده
السلام عليكم اختى فى الله عبير
نورتى الموضوع بمرورك و ردك لا يحرمنا الله من مرورك الكريم
هذه الهدايا لا تعد شيئا بما تقدميه فى المنتدى من مواضيع و اراء قيمه استفدت منها كثيرا
تقبلوا تحياتى

مشاهده موضوع بعدي مشاهده موضوع قبلي بازگشت به بالاي صفحه  پيام [صفحه 1 از 1]

صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد